سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باورهای بی سر

o     گفتند: «صبر، سر است بر تن ایمان. سر، که نباشد، تن نیست. صبر هم که نباشد، ایمان نیست.»(1)

صدا به گوش شیطان رسید. گفت: می‌خواهم سر به تن ایمان نباشد!

به خدا گفت: صبر می‌کنی؟

خدا گفت: تا روزی معلوم مهلت داری!

شیطان گفت: «حالا که بیرونم کردی، می‌نشینم بر سر صراط مستقیمت و از چپ و راست و پس و پیش سر راه بندگانت ظاهر می‌شوم. کاری کنم ببینی بیش‌ترشان شکر نعمت سرشان نمی‌شود!»(2)

عالم و آدم می‌دانند که وعده‌های شیطان، وعده‌های سر خرمن است. ولی این یک وعده‌ای که به خدا داده فرق می‌کند. سفت و سخت سر حرفش ایستاده است. سرِ ایمان را برید تا نعمتِ شکر را از مردم بگیرد. «خدا به بعضی‌ها نعمت داد و شکر نکردند. همان نعمت، وبال گردنشان شد. بعضی‌ها را گرفتار کرد و صبر کردند، همان گرفتاری، نعمت شد.»(3)

خلاصه اینکه شیطانِ قسم خورده دست به کار شد و از همان آغاز کار افتاد به جان زوج‌ها!

روزی که اولین زوج با هم در بهشت قدم می‌زدند، شیطان در کمین نشسته بود. هوای بهشت با وجود آتشینش سازگار نبود. نفسش می‌گرفت. نقشه سفر در سر داشت. گوشش را تیز کرد. خدا داشت به آدم می‌گفت: «با همسرت در این باغ زندگی کن. هرچه دلتان می‌خواهد از هرکجای باغ که دلتان می‌خواهد بچینید و بخورید. فقط سراغ این یک درخت نروید که اگر این کار را کنید به خودتان ستم کرده‌اید.»(4)

و شیطان از آن ستم خبر داشت و اولین نقشه شومش را به کار گرفت و شد همانچه شد!

حالا روی زمین می‌تواند نفس بکشد، جولان بدهد و قابیل‌پروری کند.

با آدم هبوط می‌کنیم ببینیم روی زمین چه خبر است.

می‌گویند زمانی روی زمین فراوانی نعمت بود؛ خدا به سلیمان گفت چه می‌خواهی؟ گفت: «ملکی به من بده که هیچ کس پس از من مثل آن را نداشته باشد!»(5) خدا گفت بفرما! این هم ملک سلیمان.

 

وارد ملک سلیمان می‌شویم. سر و کله شیطان اینجا هم پیدا شده و از قرار معلوم افتاده به جان زن و شوهرها! «و یهودیان طلسم‌هایی از شیاطین یاد گرفتند و به حکومت سلیمان تهمت زدند و گفتند سلیمان با همین افسون‌ها بر جن و انس سلطنت می‌کند. هاروت و ماروت به هرکس سحر یاد می‌دادند می‌گفتند حواست باشد ما وسیله آزمایشیم. ولی آن‌ها طلسم‌هایی را از هاروت و ماروت یاد می‌گرفتند که با آن‌ها بین زن و شوهر اختلاف بیندازند. یهودیان خود را به بد چیزی فروختند. ای کاش می‌دانستند!»(6)

سوار بر کشتی سلیمان می‌شویم و می‌آییم به دهه‌های پنجاه و شصت قرن چهاردهم! گوشه‌ای از این خاک، زوج‌هایی هستند که خاطراتشان «نیمه پنهان ماه» را آشکار کرد. نیمه‌ای که انگار شیطان هرچه جهیده و چنگال کشیده، دستش به آن نرسیده!

دم در بد است. برویم داخل!

اینجا خانه رزمنده‌هاست. از در و دیوارش انتظار بالا می‌رود و نگرانی پایین می‌آید. خانم‌های این خانه هم مادرند هم پدر. خانم‌های این خانه دلشان به صدای تلفنی که ندارند خوش است. صدایی که باید خبرش از خانه همسایه یا مخابرات محل بیاید. دلشان خوش است که هر از چندگاهی صدای مرد خانه را از پشت گوشی بشنوند و با همان چند دقیقه، آرامش چند ماهشان را ذخیره کنند. خانم‌های این خانه هر لحظه انتظارش را دارند که کسی در بزند و بگوید: «انتظارت به سر رسید. عکسی از همسرت داری؟»

اینجا خانه‌ای است با دالان‌های تو در تو. انتظارهای تو در تو. نگرانی‌های تو در تو. نگرانیِ بی‌خبری با صدای تلفن تمام می‌شود و وارد نگرانی دیگری می‌شوی. نگرانی خبری که قرار است بشنوی! مجروح شده؟ شهید شده؟ اسیر شده؟ می‌گویند مجروح شده، نگران حالش می‌شوی. می‌گویند شهید شده، نگران بچه‌ها می‌شوی؛ و آنگاه که خبر اسارت می‌آورند، به طولانی‌ترین دالان انتظار و نگرانی وارد می‌شوی.

در این خانه، مادر نمی‌داند به کودکش واژه «بابا» را یاد بدهد یا نه!

خانم‌های این خانه عشق را با طعم صبر چشیده‌اند. تار و پودشان را صبر صیقل داده است. صبر، ایمانشان را چنان رویین‌تن کرده که تیرهای شیطان را یکی پس از دیگری به چشمان حسودش برمی‌گرداند تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

این خانه معنای زندگی را عوض کرده. خانه که نه! قایقی بر امواج متلاطم روزگار. قایقی که ناخدایش می‌داند قرار نیست بیقراری دریا تمام شود. قرار است یاد بگیرد آرام گرفتن را بر ناآرامی‌های دریا.

با خانواده رزمندگان به جبهه می‌رویم. اینجا پادگان الله اکبر است. خانواده شهدا جمع‌اند. خانم عبادیان، کریمی، ورامینی، همت، دستواره و باکری در همسایگی هم زندگی می‌کنند زیر صدای توپ و گلوله. خانم عبادیان می‌گوید: «تازه آنجا بود که فهمیدم زندگی‌مان با بقیه آدم‌ها چقدر فرق می‌کند.» وقتی به سرزمین مادری‌اش، مشهد برمی‌گردد دلش بند نمی‌شود. می‌گوید: «وقتی خواهرم گفت هنوز نرسیده کجا می‌خواهی بروی؟ نمی‌توانستم به او بگویم که آنجا همه آدم‌ها شکل هم‌اند. که آن‌ها بیشتر از تویی که شوهرت کنارت است، حال مرا می‌فهمند. که اصلا دیگر خیلی از حساب و کتاب‌های شما را نمی‌فهمم!»(7)

از این خانه بوی خیمه‌های کربلا می‌آید. مردان این خانه می‌گویند: «با خودم عهد و پیمان بسته‌ام که تا آخر بایستم. یا جنگ تمام می‌شود، یا من شهید می‌شوم. خانواده من که از خانواده امام حسین (علیه السلام) بالاتر نیستند. چه اشکالی دارد این‌ها یک هزارم سختی‌هایی که آن‌ها دیده‌اند، تحمل کنند.»(8)

آن روزها بورس، بورس صبر بود نه کریستال! چشم و هم‌چشمی بود، ولی چشم‌هایشان را به صبر هم دوخته بودند. تصور کن در دالان انتظار اسارت حبس شده باشی و بگویی: «آن روزها خیلی از مادران و همسرانی بودند که صبر و مقاومت آن‌ها بیشتر از ما بود، حداقل ما بعد از یکسال خبردار شدیم که حجت اسیر است، ولی آن‌ها هنوز هم چشم انتظارند و دنبال گمشده‌شان هستند.»(9)

امروز اگر زرق و برق خانه را به رخ هم می‌کشند، آن روزها حتی می‌ترسیدند مرد خانه‌شان را ـ‌که نعمت بود به هم نشان دهند. مبادا یتیمی یا همسر داغ‌دیده‌ای دلش بشکند. «شب‌ها دیر به خانه می‌آمد تا همسران و فرزندان شهدا او را نبینند. می‌ترسید با دیدن او دلتنگ شوند.»(10)

«این را با هر معیار و میزانی اندازه گیری کنید، با عظمت است. زن جوانی که حرمت همسرش و خودش را به مدت ده، یازده سال که همسرش در زندان‌های دشمن اسیر بوده، با کمال عفت و سربلندی و پاکدامنی حفظ کرده است، آیا کارش باارزش نیست؟ این‌ها ارزش‌اند!» رهبر می‌گوید. «خود جنگ یک داستان است، دنباله‌های جنگ- یعنی خانه‌های رزمندگان، خانه‌های شهیدان، خانه‌های جانبازان، خودِ آن جانبازان - یک داستان دیگری است؛ این داستان دوم گاهی از آن داستان اول گزنده‌تر است. صبرِ پدر و مادر و همسر و فرزند در فقدان عزیزشان در جبهه، گاهی دشوارتر از صبر خود آن رزمنده است در زیر گلوله‌های آتش‌بار دشمن.»(11)

قدم بیرون می‌گذاریم از خانه دالان در دالان انتظار. از خانه صبر. از خانه عشق. برمی‌گردیم به خانه‌های خودمان. ایمانِ سر بریده ضجّه می‌زند. دور خودش می‌پیچد. جان می‌دهد و بالای سرش شیطان قهقهه پیروزی سر می‌دهد.

سوگند به روزگار!

سرمایه عمر انسان رو به تباهی است!

مگر آنان که ایمان آوردند و کار نیک کردند و همدیگر را به حق و صبر دعوت کردند. (12)

 

 

________________________________________________________________

پی‌نوشت:

1. امام صادق (علیه السلام)، اصول کافی، ج 2، ص 87 .

2. سوره اعراف، آیه 17.

3. امام صادق (علیه السلام)، اصول کافی، ج 2، ص 92 .

4. سوره بقره، آیه 35 .

5. سوره ص، آیه 35.

6. سوره بقره، آیه 102.

7. نیمه پنهان ماه (10)، عبادیان به روایت همسر شهید.

8. همسفر شقایق، مهری افشاری.

9.http://takrit  11  .blogfa.com/post/  2861، وبلاگ رسمی آزادگان اردوگاه یازده تکریت، همسر آزاده حجت علی‌نژاد.

10. ماهنامه سبز سرخ، ص 4، همسر شهید صمد اسودی.

11. بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با خانواده‌های شهدا، ایثارگران و جانبازان، 27/2/86. .

12. سوره عصر.

 




ادامه مطلب

[ یکشنبه 91/10/17 ] [ 12:40 عصر ] [ زهرا بانو ]